۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

لوح مریم از آثار حضرت بهاالله

هو

مریما، عیسی جان به لامکان عروج نمود. قفس وجود از طیر محمود خالی ماند و بلبل قدم به صحرای عدم رو نمود و عندلیب الهی به سدره ربانی به خروش آمد. سرادق عزت بردرید و همای رفعت از شاخسار بهجت برپرید. افلاکهای بلند بر خاک تیره بنشست و نعره ها از دل پر درد برخاست. آب گوارا به خون تبدیل شد و صحن فردوس برین به خون آمیخته. بلی تیر قضای الهی را سینه منیر دوستان لایق وکمند بلای نامتناهی را گردن عاشقان شائق. هر کجا خدنگی است بر صدر احباب وارد آید و هرجا غمی است بر دل اصحاب نازل گردد. عاشقان را چشم تر باید و معشوقان را ناز و کرشمه شاید. حبیب اگر صد ناله سراید محبوب بر جفا بیافزاید. اگر شربت وصل خواهی تن به زوال در ده و اگر خمر جمال طلبی در وادی حرمان پای نه. مریما حزن را به سرور بچش و غم را از جام فرح درکش. اگر خواهی قدم در کوی طلب گذاری صابر باش و رخ را مخراش و آب از دیده مپاش و از بی صبران مباش. پیراهن تسلیم پوش و  از باده رضا بنوش و عالمی را به درهمی بفروش. دل به قضا در بند و به حکم قدر پیوند، چشم عبرت برگشا و از غیر دوست درپوش که عنقریب در محضر قدس حلقه زنیم و به حضرت انس رو آریم و از بربط عراق، نغمه حجازی بشنویم و با دوست ملحق شویم. ناگفتنی بگوییم و نادیدنی ببینیم و ناشنیدنی بشنویم و به آهنگ نور، هیکل روح را به رقص آوریم و در حریم جان، بزم خوشی بیاراییم و از ساقی جلال، ساغر جمال برگیریم و به یاد رخ ذوالجلال خمر بیمثال درنوشیم. چشم را از آب پاک کن و دل را از حزن بروب و قلب را از غم فارغ نما و به آهنگ ملیح برخوان:


گر تیغ بارد در کوی آن ماه

گردن نهادیم، الحکم لله